سفرِ نطلبیده؟
سهشنبه بود، متنی در وبلاگش خواندم که نوشته بود اول بار از در باب العلم وارد حرم شده... یادم افتاد من چندین وقت است که قم نرفتهام! در همان لحظه دوتا بلیت قطار از این هفت هزارتومانیها از مبدا تهران برای قم خریدم... یکی ساعت ۹ شب پنجشبه و دیگری برای ۹ صبح جمعه... همینقدر دلی و یهویی!
یکساعت قبل از حرکت قطار از خانه زدم بیرون، از فرط درگیری ذهنی و با اعتماد به غریضهی متروسوارم همان خط همیشگی را سوار شدم؛ پس از سه ایستگاه فهمیدم که مقصدم ترکستان بوده و بیست دقیقه تمام وقت تلف کردهام... فوراً تغییر مسیر دادم. اینکه در این مدت چهها در سرم گذشت خودش یک پست است، بارها و بارها تعداد ایستگاههای باقیمانده را شمردم و تخمین زدم اما یک چیز بود که تلورانس دقت تخمین را زیاد میکرد،آن هم فرایند خط عوض کردن بود که میتوانست از دو الی پانزده دقیقه وقت بگیرد.
خلاصه با کلی نذر و نیاز ده دقیقه مانده به حرکت قطار رسیدم راهآهن و سوار شدم.
یازده و نیم شب رسیدم قم، ماه کامل بود و شبْ شبِ ولادت!
گفتم به تقلید از بابالعلم وارد شوم، بسته بود و راهم ندادند... سر خر را کج کردم و از باب الشفاء وارد شدم... تا امراض درمان نشود، راهی به علم نمیتوان برد، البت آن علمی که «یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»
خلاصه که چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی!
برگشتم تهران، از شنبه گلودردم شروع شد...اه... مامان گفته بود ماسکت را برندار! گوش ندادم.
به روی خودم نیاوردم و رفتم سر جلسه، جلسه که تمام شد ماندم تا کمی اختلاط کنیم با بچهها... امیر گفت ناظر مشهد گفته من نمیتونم برم، حالا چیکارش کنیم؟ کیو بذاریم جاش؟
من همیشهی زندگی پایه هرنوع سفر یهویی و پرچالشی بودهام، آخریش همین زمستان پارسال که پنجشنبه تصمیم گرفته که شنبه بروم چابهار... از تهران تا زهدان با هواپیما و از زاهدان تا چابهار اتوبوس... ۱۸ ساعته رفتم و بعد از دوهفته ۲۴ ساعته با ماشین برگشتم.
خلاصه که دست بلند کردم و سه دقیقه بعد بلیت اتوبوس تهران-مشهد را برایم تلگرام کرد...و... این من بودم که قرار بود بروم مشهد؟ منی که تا هفته پیش حسرت قم داشتم... یعنی پادرمیانی خواهرانه انقدر جواب میدهد؟ کمتر از یک هفته؟ خجالت زده شدم؛ تمام شکی که وجودم را پر کرده بود یکهو خالی شد، همان شکی که صبح جمعه نگذاشت وسط جمکران ندبه بخوانم، همان شکی که...
کرونا شعلهگرفت و من بهشدت تب کردم... بدن درد و سردرد و تب... آیا به سفر میرسم؟ نرسم هم گلهای نیست... حسرت نرسیدن چیزی کم از لذتِ وصل ندارد!
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
- ۰ نظر
- ۲۸ تیر ۰۱ ، ۲۳:۴۳