وتد چندم؟
محیالدین یک دایه داشت به اسم «فاطمه بنت مثنی»؛ زمانی که در کودکی میخواست از دایهاش جدا شود او محی را تنگ در آغوش فشرد و گفت :«بهدنبال اوتاد چهارگانهات بگرد وقلبت را پاک نگهدار، آنگاه وتد تو، تو را درخواهد یافت».
بعد از آن است که محیالدین آوارهی هر شهر و دیاری میشود تا نشانی از اوتادش پیدا کند و در طی این اسفار است که خود او تبدیل به شیخ اکبر میشود... سالها به هوای اینکه فلان عالِم زمان میتواند یکی از تکیهگاههای او باشد شاگردی و خدمتگزاریاش میکند تا در نهایت میفهمد که نه! این آدمِ من نبود... در شام و آندلس و مکه و مراکش هرکدام را مییابد، یکیشان جوان فقیر و بیماریست که ابنعربی تنها یک روز با او همنشین میشود و پیش از آنکه پرده از حقیقت برایش برداشته شود، آن جوان میمیرد... خلاصه که هرکدام به نوعی او را در مسیر همراهی میکنند.
از ابتدای ماه با خودم کلنجار میرفتم که نکند فلان کسی که مدتهاست به او دسترسی دارم اما به طرز بیمارگونهای محلش ندادهام بتواند کمی از این تب لاعلاج بکاهد و مجال ایستادن به من بدهد. شنیدهام که پیش از انقلاب توی شریف فیزیک خوانده، بعد هم جامعهشناسی و مدت مدیدی همنشین علامه طباطبایی بوده، روزهای آخر رمضان دل به دریا زدم و پیامش دادم، خودم را معرفی کردم و شرح حالی از ابتلائاتم را برایش بازگو کردم؛ به پیوست حرفهایی که بیشک کم از الحاد نداشت و موضعم را نسبت به تخدیری شدن دین روشن میکرد؛ همان هنگام نجف بود و در محضر علی، نشد پاسخ بدهد. تا دیروز...
یکهو دو فقره فایل صوتی برایم در تلگرام ارسال شد هرکدام حدود ده دقیقه، تک تک جملات و مثالهایش نقطهزن بود! تبریک بابت «شک مبارک»، توصیه به نهراسیدن از تشتت و گمگشتگی، دستور به تعقل، تشویق آن نگاه الحادی و خیلی چیزهای دیگر درمورد «کار» و «تخدیر» و ... که شرح هرکدام امریست صعب
حالا من اما دوباره شک کردهام
نکند باز درجا بزنم
نکند این مرد وتد من نباشد
نکند باز هم خودم بیلیاقتی کنم و بیندازم گردن طریق
نکند... نکند... نکند!
- ۰ نظر
- ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۳:۴۳