بی‌گانه

حدیث نفس‌های یک فقره ذهنِ مستعدِ به‌غایت متشتت

بی‌گانه

حدیث نفس‌های یک فقره ذهنِ مستعدِ به‌غایت متشتت

بی‌گانگی شده‌ست ز عالم مراد ما
یادش بخیر هر که نیفتد به یاد ما!

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب

محکوم

دوشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۲، ۰۱:۰۸ ب.ظ

محکومیت زیباست
تک‌افتادگی نیز
غربت نیز

 

شطحیات:

 هر آنچه که توهم وجود آزادی و اختیار و اراده را خاکستر کند زیباست! خدایی هم اگر باشد به همین خاطر زیباست.

دوران محکومیت را باید گذراند
حالا می‌خواهد ده سال باشد یا یک عمر
گناهت می‌خواهد قتل نفس باشد یا متولدشدن، تو محکومی!
محکومی به قربانی‌شدن، برای کدام امر مقدس؟ خودت هم نمی‌دانی!
محکومی به فروپاشی، هرکدام از ذرات وجودت را جایی، پیش کسی، درون قبری یا قلبی برای همیشه جا می‌گذاری و کم می‌شوی؛ خلوص بیشتر؟ نمی‌دانم!

زور می‌زنی آنتروپی را منفی کنی، کهولت را کند کنی تا بتوانی چند دقیقه سرت را از آب بیرون بیاوری و نفسی تازه کنی... اما یک‌وجب مانده به سطح، سنگی به دامنت انداخته می‌شود، مجدد به قعر کشیده می‌شوی و پازدن‌هایت به هدر می‌رود.

و هر بخشی از وجودت که جایی به ودیعت نهاده بودی، می‌پوسد و بوی تعفن‌ش وجودت را پر می‌کند و پر از انزجار می‌شوی
اول از آن‌هایی که امانتی‌ات را نابود کردند و بعد از خودت که چرا و به چه امید دست به چنین کاری زدی و وجودت را ذبح کردی.

 

حدیث نفس:
پیش‌ترها درد‌ را به کلمه بدل می‌کردم، حالا اما اسکچ می‌زنم! اول صورت‌بندی کلی‌شان را مشخص می‌کنم، بعد سایه‌شان می‌زنم و در پایان با راپید کنتراست‌‌شان می‌بخشم که خوب از محیط جدا شوند.
در تمام مدتی که زور می‌زنم دانش‌م از انسان و آناتومی را روی کاغذ بپاشم، به این فکر می‌کنم که چرا بشری که انقدر خاص و منحصربفردست، این‌چنین می‌کند؟
به خودم، به اطرافیانم
آن‌هایی که روی‌شان حساب می‌کردم
آن‌هایی که رویم حساب می‌کنند
راستش دیگر مهم نیست
هیچ‌کدام‌شان
احساس حماقت ناب می‌کنم
ساده‌لوحی بی‌حد و حصر
به چه کسی می‌شود چشم امید دوخت؟

به‌یقین امید همان جعبه‌ی لعنتی پاندوراست که رنج را تئوریزه می‌کند و باعث می‌شود محکومین رضایت‌مندتری باشیم و خود را برای سختی‌های بیشتر آماده کنیم تا خوب فرسوده شویم و این چرخه شوم تا عمر داریم تکرار می‌شود.
از چه کسی می‌توان منزجر نبود؟
وقتی تو برای همه‌شان تنها به کاربری‌ت منحصری و آن‌ها‌‌ برایت به تصور ابلهانه‌ای که ازشان توی ذهنت ساخته‌ای.

از همه‌تان ناامیدم و برای حماقت خودم تاسف می‌خورم

چه شد که با خودم فکر کردم توی زندان می‌توان با کسی هم‌پیاله شد؟


از این به بعد موقع کشیدن پرتره و فیگور به این فکر می‌کنم که چرا باید دست به بازآفرینی چنین موجودی بزنم؟

  • بیگانه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی